دنیادنیا، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
نیکانیکا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

دنیا ونیکا گل های زندگی ما

دلنوشته

دنیا جان امشب بعد از مدتهای طولانی سری به وبلاگ زدم تا دوباره خاطراتتون را مرور کنم وقتی به آزمون کمربند زرد رسیدم اشک توی چشمام حلقه زد وقتی خوندم که واست نوشتم که داری تلاش میکنی که زودتر کمربندت  بالاتر بره و الان من شاهد این هستم که دختر کوچولوی من که دیگه بزرگ شده داره تلاش میکنه که توی مسابقات انتخابی کشور ی شرکت کنه چقدر زود گذشت امشب که این مطلب را مینویسم دو روز دیگه مسابقه داری از صمیم قلبم واست دعا میکنم که موفق بشی میدونم که رقابت خیلی سخته ولی امیدوارم نتیجه تلاشهات را هر چه زودتر ببینی.
4 ارديبهشت 1398

شروع دوباره

دخترای گلم الان که مشغول نوشتن شدم ساعت یک بعد از نیمه شب خیلی وقته که واستون ننوشتم به خاطر اینکه حسابی سرگرم ساختن خونمون بودیم واصلا نمیتونستم سری به وبلاگتون بزنم انشالا دوباره شروع به نوشتن میکنم وخاطرات قشنگتون را ثبت میکنم عزیزای دلم
24 خرداد 1397

زیارت مشهد۹۵

امسال یکبار دیگه تصمیم گرفتیم به زیارت امام رضا بریم با این تفاوت که توی زمستون به مشهد میریم هوا خیلی سرد بود برف شدیدی آمد تا حالا این جوری برف ندیده بودین نیکا که برای اولین بار برف را می‌دید حسابی ذوق کرده بود توی هتل هم که همه جا را زیرو رو میکردی خمیر نون میکرفتی خمیر بازی میکردی نوشابه وشربت را پنج تا نی میخوردی خلاصه شیطونی های زیادی میکردی زیارت همه که می‌رفتیم توی رواق ها حسابی شیطنت میکردی و هر بچه ای را به میدیدی زود باهاشون دوست می شدی دنیا هم مشغول نماز خواندن و دعا خوندن بود روزی که می خواستیم برگردیم اصفهان به خاطر برف شدید پرواز کنسل شد و ما مجبور شدیم به تهران بریم و از اونجا به اصفهان دنیا که حسابی ذوق کرده بود ی...
12 بهمن 1395

نوروز ۹۵

نوروز امسال با سالهای قبل یه کم فرق مکنه امسال دیگه ما خونه خودمون نیستیم خونمونا خراب کردیم واومدیم اجاره و به خاطر اینکه همه وسایلمون را نیاوردیم  خیلی جای عید دیدنی نمیریم یه سفره هفت سین کوچولو هم انداختیم ولی نیکا نمیزاره و مرتب میره دست میزنه و به هم میریزه آخه نیکا خیلی شیطونه واذیت میکنه.
4 فروردين 1395

کمربند ابی تکواندو

دنیا جان امروز که این مظلب را می نویسم ازمون کمربند سبز داری دختر گلم پیشرفتت توی تکواندو فوق العاده بوده  و به خاطر همین سه ماهه بیشتر نیست که کمربندت سبز شده ولی شما امروز ازمون داری یعنی سه ماه زودتر از وقتش .من وبابا حمید خیلی خوشحال هستیم که شاهد پیشرفت دختر گلمون هستیم .اینم دختر گلم با کمربند ابی
11 دی 1394

یلدای۹۴

یلدای امسال با هرسال متفاوت بود.امسال خاله سمیرا ارمین ومانیا پیشمون بودن.همه خیلی خوشحال بودیم اخه از موقعی که خاله سمیرا از ایران رفته دفعه اول بود که یلدا پیش  ما بود در ضمن خاله اسیه هم برای حسین تولد گرفته بود وهمه یلدا را اونجا گذروندیم البته جای خاله مینا وعمو امیر وکسری کوچولو خالی بود امسال مامان بابای عمو پردیس وعموی حسین هم یلدا را با ما بودن خیلی خوش گذشت دخترای گلم شما هم  حسابی بهتون خوش گذشت و بازی کردین با بچه ها دنیا جان اینقدر خسته شده بودی که صبح نتونستی از خواب بیدار بشی و به مدرسه بری که البته این اصلا خوب نبود ولی دیگه شد.اینم عکسای شب یلدا
30 آذر 1394

رفتن به جشن تکلیف یگانه

دنیا  وقتی که به کلاس زبان میرفت دوستای زیادی داشت یکی از این دوستای خوبش یگانه بود که دختر خیلی مهربانی بود که با دنیا وهستی  یکی دیگه از بچه های کلاس حسابی دوست بودین .البته یگانه وهستی حالا دیگه از کلاس رفتن ولی هنوز هم با هم دوستای خوبی هستین و هر دفعه ما مادرا برای اینکه بچه ها همدیگرو ببینن اونها را بیرون میبریم امروز هم جشن تکلیف یگانه س که از ما دعوت کردن و ما  هم با مادر هستی به اون جشن رفتیم که حسابی بهتون خوش گذشت.اینم عکسای جشن ...
23 آبان 1394

کمربند سبز تکواندو

دنیا جان امروز آزمون کمربند سبز داری خیلی زود فرم های مربوطه را یاد گرفتی استعدادت عالیه متاسفانه باید زودتر آزمون میدادی ولی به خاطر اینکه استاد مردانی باردارن ونمی تونن به کلاس بیان آزمونت عقب افتاد ولی امروز دیگه کمربندنت سبز میشه میدونم که از خوشحالی سر از پا نمیشناسی انشالاه موفق باشی دختر گلم
11 مهر 1394

رفتن به کلاس چهارم

دنیا جان امروز اول مهر است و تو به کلاس چهارم میروی از دیشب همه وسایلت را آماده کرده ای و مثل هر سال از چند شب قبل از مهر شبها زودتر می خوابی که عادت کنی  صبح که از خواب بیدار شدی حابی ذوق داشتی و البته کمی هم استرس .خوشحالیت از دیدن دوستای قدیمی و استرس  از بابت اینکه توی کدوم کلاس وبا چه معلمی واینکه  با دوستات هستی یا نه امروز هم  مثل روز اول مهر سالهای قبل با سرویس نرفتی و خودمون بردیمت امسال  دیگه نیکا متوجه نبود تو توی خونه هست و موقعی که از مدرسه به خونه میای حسابی خوشحال میشه و ذوق میکنه یاد این را مینویسم که همیشه بمونه واسه هر دوتایتون( که روزی که فرداش می خواستی بری مدرسه با نیکا توی اتاق بازی میکردی...
1 مهر 1394