دنیادنیا، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
نیکانیکا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

دنیا ونیکا گل های زندگی ما

تقدیم به دخترم دنیا

دنیا لقب خوب یک ستاره است   دنیا دلش بزرگ و همی چون فرشته است دانی تو نیمرخ که چرا هست نام او چنین دا رد برای خود پدری که جهانش بهانه است       ...
2 فروردين 1394

نوروز94

دختر گلم نیکا ,امسال اولین سالی است که نوروز را میبینی وعید در کنار ما هستی .این روزها حسابی شیطون شدی . اولین روز از سال جدید تو تونستی چهار دست و پا بروی از قبل هم میرفتی ولی نه پشت سر هم از امروز دیگه همه چیز از دستت به عذاب است در ضمن مامان را هم یاد گرفتی و پشت سر هم ماما میگی .از یک ماه قبل هم بابا را میگفتی وبابا حسابی ذوق میکرد. یه نی نی دیگه هم در راه داریم بچه خاله مینا سال دیگه این موقع اون هم هم سن تو میشه خاله مینا و عمو امیر امسال عیدی واست یه تشک خریدن که صدای حیوانات میده و تو حسابی با دیدن اون ذوق میکنی و چهار دست و پا روی اون میری و اون هم همه صدای با هم میده خیلی با مزس .برای دنیا هم از این دستگاه های که با...
1 فروردين 1394

اولین شیطنت نیکا

دختر گلم امروز که این مطلب را واست مینویسم هشت ماهت تموم شده خیلی شیرین شدی کارهای جالبی میکنی امروز که نهار میخوردیم تو هم توی صندلیت نشسته بودی و حسابی تقلا میکردی با با  زیر سفره ی را واست پهن کرد و قابلمه برنج را  جلوی دستت گذاشت تو هم که  از خدا خواسته نمی دونستی با دست بری توی قابلمه یا با سر حسابی ذوق کردی بودی برنج ها را این طرف اون طرف میریختی هر دفعه هم که حواسمون نبود برنجا را مشت میکردی و توی دهنت میگذاشتی از دست هم که میگرفتیم گریه میکردی .(ا ینم چند تا عکس از شیطونی های گلم) ...
18 بهمن 1393

جشن تکلیف دنیا

دختر گلم دنیا امروز تو نه ساله شدی و به یمن نه سالگیت امروز در مدرسه شوری به پا بود .امروز فرشته های کوچک زیادی از آسمان به زمین آمده بودند وتو نیز یکی از آنها بودی که  در چادر سفید به من وبابا لبخند میزدی .شاید وقتی بزرگ شدی فراموشت شود ولی دیشب تا صبح چشم بر هم نگذاشتی وتا صبح بیدار بودی که نکند خوابت ببرد وبالاخره ساعت شش ونیم وضو گرفتی لباس هایت را پوشیدی  وراهی مدرسه شدی. امروز تو حامل قرآن بودی آن لحظه بسیار زیبا بود وفکر میکنم هیچ وقت از ذهنت پاک نشود.شعر های زیبای هم خواندید در کل مراسم زیبای بود .بهار تکلیفت مبارک این هم چند عکس از آن روز. ...
17 بهمن 1393

تماشا کردن تلویزیون

عزیزم امروز آبجی دنیا که برنامه کودک (پنگول) را میدید تو هم مثل فرشته ها خوابیده بودی و برنامه کودک تماشا میکردی اون قدر محو تلویزیون شده بودی که ازت عکس گرفتم اصلا حواست نبود .فقط حواست به برنامه بود پنگول که شعر می خوند تو هم دست میزدی گلم. ...
2 بهمن 1393

نشتن نیکا

دختر گلم امروز تونستی بدون کمک کسی بشینی خیلی خوشحالم دست زدن هم یاد گرفتی وقتی بهت میگیم (دست دسی) جلو عقب میری و دست میزنی. راستی امروز برای اولین بار تونستم موهات را ببندم بعد از کوتاه کردن موهات اولین باره که موهات زیر گیره رفته . الهی مامان قربونت بره. ...
20 دی 1393

اولین مسافرت نیکا با هواپیما

مهرماه بابایی تصمیم گرفت ما را به مشهد ببره یک سالی بود که به زیارت امام رضا نرفته بودیم دنیا خیلی خوشحال بود هم واسه زیارت وهم واسه اینکه اولین بار بود که چهارنفری میخواستیم به مسافرت بریم آخه نیکا هم توی این سفر با ما بود خلاصه بعد از کلی ذوق کردن سه شنبه که از مدرسه آمد وسایلشو جمع کردو خوشحال از اینکه بعد ظهر راهی مشهدیم تو فرودگاه مرتب می پرسید چند ساعت دیگه مشهدیم پرواز ما ساعت چهار بود وقتی رسیدیم هتل بعد از کمی  استراحت راهی زیارت شدیم خیلی فضای قشنگی بود آخه عید غدیر و تولد امام علی النقی بود همه جا چراغونی بود دنیا از اینکه این موقع آمدیم مشهد خیلی خوشحال بود حسابی بهش خوش گذشت نیکا جونم که فقط چهار ماهش بود متوجه چیزی ن...
21 مهر 1393

حرکت کردن نیکا در رورواک

 بیست و پنجم آبان ن یکا جونی پنج ماهش شد. امروز برای اولین بار توی رورواک گذاشتمش یه کم این طرف اونطرفو  با تعجب نگاه کرد بعد یه کم به جلو حرکت کرد .آبجی دنیا که کلی ذوق کرده آخه اولین باره که یه بچه را توی رورواک میبینه .بابا میگه هنوز زوده کمرت درد میگیره ولی روی تشکت دیگه نمی خوابی مرتب غلت میزنی وقتی توی رورواک راه میری خیلی بامزس .غذای کمکی رو هم برات شروع کردم وقتی ما غذا می خوریم آب از دهنت سرازیره باید دور از چشمت چیزی بخوریم .امروز برات حریره  پختم  نمیدونی با چه ولعی می خوردی .الان که اینو مینویسم دیگه یه لحظه آروم وقرار نداری مرتب از این طرف به اون طرف میری همه ی وسایل خونه را از دم دستت ...
25 مرداد 1393